امیرحسین ناز ماهدیه خداامیرحسین ناز ماهدیه خدا، تا این لحظه: 13 سال و 2 ماه و 15 روز سن داره

امیرحسین ناز ما هدیه خدا•: * ¨ ¨ *: •

صبر کم مامان

  گل من اونروزهها که کوچولو ( به قول خودت نی نی) بودی  وقتی خواب میومد سراغت ،باید بغلت میکردم وراه میرفتم و برات اول آهنگ   لالایی را میگزاشتم وبعد هم خودم   برات لالایی میخوندم.اوایل زیاد برام سخت نبود ولی هرچه بزرگتر میشدی   سختر میشد تا جایی که ،منه کم حوصله می گفتم خدایا یعنی میشه، خودش یادبگیره بخوابه و خدا خیلی زودتر از این که من فکرشو میکردم  به من نشون داد زمان کمی بعد از اینکه از شیر گرفتمت ،دیگه هر وقت خودت خواب میاد سراغت میخوابی حتی  بدون آهنگ وبدون لالایی.حالا بعضی وقتها یادت اونروزها میافتی ومیگی برام لالایی بخون. این هم م...
9 آبان 1392

عید غدیر

          هان! اي مردمان! علي را برتر بدانيد، که او برترين انسان از زن و مرد بعد از من است... هرکه با او بستيزد و بر ولايتش گردن ننهد نفرين و خشم من بر او باد.                                  (خطبه ي غديريه)           نور عالم از ولی داریم ما اول و آخر علی(ع) داریم ما از جام و سبو گذشت کارم وقت خُم و نوبت غدیر است امروز به امر حضرت حق بر خلق جهان علی(ع) امیر است     دوشب قبل از شب عید غدیر رفتی با بابایی نون بگیرید وقتی رفته ...
4 آبان 1392

پسرم و عروسک

  امیر حسین عزیزم تو عاشق عروسکهای جلوی مغازه ها شده ای،هر وقتی که بیرون میریم از بابایی میخوای که ببردت پیش عروسک.با اون زبون شیرینت میگی بابابریم بینیم عروسکه هس یا نه،دیشب بابایی وقتی اومد خونه گفت عروسکه امشب بودش برا همین هم رفتیم بستنی فروشی تو هم کلی ذوق کردی رفتی پیش عروسک ،اونم تورا بغلت کرد ومنم چندتا عکس گرفتم ازتون.            این عکسها را هم پارک رفتیم ازت گرفتم         تازه دوتا شیر سنگی هم بودند که وقتی اومدیم بیام خونه میگفتی با شیرا عسک نگلفتم ...
3 آبان 1392

خداحافظی کردنهای گل پسری

    این روزها  وقتی میخوایم از خونه آقا جون برگردیم بیایم خونه خودمون ،اقاپسر با مادر جون وآقاجون اینطوری خداحافظی میکنه   آقاجون بیا یه بوس بده ،یالا بده.مادر جون بیا بوس بده ،یالا بده.بعدش هم میگه خدافظ   گل من :با این شیرین زبونیات وشیرین کارییات خوب خودتو تودل آقاجون ومادر جون جا کردی شیطون مامان بازی با انگشتان دست یه بازی قدیمی   ...
3 آبان 1392

شعرهای گل پسرم

      سلام به دوستای خوب امیرحسین،گل پسر من چند تا شعر یاد گرفته،که  وقتی میخواد بخونه میگه تو گوش بده   من بگم ،که این شعرها رو من با زبون خودش اینجا مینویسم                   یه توپ دارم قلقلیه     سوخو،سفیو،ابیه                                                 &nb...
3 آبان 1392

گرفتن جرثقیل

  گل من چند روزی بود که اتوبوس میخواستی یه روز رفتیم مغازه تا برات اتوبوس بخریم که چشمت به جرثقیل افتاد وگفتی اتوبوس نمیخوام اینو میخوام بابایی هم گفت اون چیزی که میخواد را براش میگیرم واین شد که برات جرثقیل گرفتیم . واز اون روز باجرثقیلت ماشین و عروسک وخلاصه هر چی بشه باهاش میاری بالا.   عکسشو ادامه مطلب گذاشتم ببین     ...
3 آبان 1392