امیرحسین ناز ماهدیه خداامیرحسین ناز ماهدیه خدا، تا این لحظه: 13 سال و 2 ماه و 14 روز سن داره

امیرحسین ناز ما هدیه خدا•: * ¨ ¨ *: •

شب قدر

الهی ! تو را سوگند بر مظلو میت بیست و یکم رمضان و دلهای مملوّ از آه و فغان بینوایان داغدار را در حسرت سعادت ناشی از فضیلت خویش مسوزان و دلهای افتاده را از درگاه با عظمت خویش نا امید مفرما . . .     تشنه ام این رمضان تشنه تر از هر رمضانی / شب قدر آمده تا قدر دل خویش بدانی لیله القدر عزیزی است بیا دل بتکانیم / سهم ما چیست از این روز همین خانه تکانی    در این شبهای عزیز به یاد هم باشیم. التماس دعا ...
27 تير 1393

فرهنگ لغت و بازیهای امیرحسین

  سلام پسر گلم.دوباره اومدم تا چند تا از اصطلاحات جدید که با زبون شیرین تو گفته میشه ومن و بابایی خیلی خوشمون میاد و چقدر هم از این اصطلاحاتت میخندیم ،بنویسم .مینویسم تا وقتی که بزرگتر شدی هم اینکه ما فراموش نکنیم که چقدر شیرین بودی و هم اینکه خودت بخونی . پسر گلم میدونی که چقدر دوستت دارم   وعاشق  کارهای قشنگ و شیرین زبونیهاتم. ننشینده بود=ننشسته بود کاریده بود=کاشته بود قلمه=دلمه قالانه=قابلمه چینیدم=چیدم این اصطلاحاتیه که  در فرهنگ لغت پسر گل من پیدا میشه . اینجا امیرحسین که عاشق انگوره ،انگور ها را دونه کرده وبه اصطلاح خودش چینیده تو بشقاب.   امیرحسین سخت مشغول حل سودوکوست ...
16 تير 1393

چند تا عکس از ...

بلاخره بعد از چند وقت که از رفتن کلاس نقاشیت گذشته چند روز پیش دوربین آوردم دادم به مربیتون تا چند تا عکس با بچه ها ازت بگیره.عکسها را ادامه مطلب قرار دادم دوست داری بیا ببین این عکس را با بچه ها  مربیتون گرفت.پسر گل من کوچولوترین هنرجوی کلاسه اینجا با دوستت محمد امین   یه روز بعد از ظهر جمعه رفتیم پارک .اونجا که رفتیم دیدم رفتی به سمت سرسره ها که یکدفعه داد زدی مامان دوستم،دوستم اومده پارک.من رفتم پیش مامانش چون کلاس که میبرمت با مامانش آشنا شدم .از اونطرف هم اتفاق جالبتری که افتاد این بود که بابایی هم با پدر محمد امین همکار بود و خیلی جالب بود که اونجا بود که فهمیدیم بــــــــــــــــــــــــــــــ...
12 تير 1393

انار خوشمزه ی من

سلام یکی دو هفته ای هست که میخوام این پست را بزارم اما فرصت نشده تا امروز بلاخره اومدم.امیرحسین علاقه ای زیادی به مهد داشت و هر دفعه بهونه میگرفت که چرا منو مهد ثبت نام نمیکنید من دوس دارم برم مهد. تا اینکه تصمیم گرفتیم ...اگه دوست دارید بدونید تصمیممون چی بوده بیایید دنبالم تا براتون بگم بله تصمیم گرفتیم بریم کلاس نقاشی ثبت نامش کنیم .به خاطر اینکه هم براش خسته کننده نمیشه هفته ای سه روزه،هر روز یک ساعت،هم اینکه وقتی بزرگتر شد از مهد زده نشه.خلاصه رفتیم به یه آموزشگاه و از ترم یک شروع کرد .خیلی کلاس را دوست داره،روز اول خانم مربیشون برای هرکدوم از بچه ها اسم یه میوه را انتخاب کرد هر کی هر میوه ای را دوست داشت اسم امیرحسین هم انار شد. ت...
8 تير 1393

نیاسر و...

اول از همه روز نیمه شعبان را به پسرخوشگلم و همه ی دوستان گلم تبریک میگم.امیدوارم هرچه زودتر شاهد ظهور امام عصرمان باشیم.(الهی آمین) روز نیمه شعبان یه سفر یکروزه به کاشان داشتیم که خیلی خیلی خوش گذشت.مقصدمون نیاسر بود اول رفتیم مشهد اردهال خدمت آقا علی ابن محمدباقر و بعد از زیارت رفتیم نیاسر     این عکسو را مشهد اردهال ازت گرفتیم که این خونواده با خودخواهی تموم اومدند پشت سرت ایستادند وشروع به عکس گرفتن کردند وعکس تو را هم خراب عکس پایین کیفی که دستته کفشهات توشه.همیشه هر جایی میریم زیارت کفشهات جدا میزاری ودستت میگیری واما عکسهای نیاسر اینجا پشت سرت آب بود و قایق سواری که از اول که رفتیم میخواس...
25 خرداد 1393

پسرم چهلمین ماهگردت مبارک

سلام پسرگلم امروز چهلمین ماهگرد تولدته.برا همین هم دوست داشتم بهت تبریک بگم و یه پست مخصوص این ماه داشته باشیم .انشالله فردا که وقتم بیشتره برات تکمیلش میکنم .   40 ماهگیت مبارک پسر گلم دیروز چهلمین ماهگرد تولدت بود خیلی دوست داشتم که یه جشن کوچولو برات بگیرم اما به دلیل اینکه مهمون داشتیم و حسابی سرمون شلوغ بود فرصت نشد .روز چهارشنبه صبح زود خاله مرضیه و عمو سعید و امیررضا اومدند .بعدازظهر هم آقاجون و مادر ونیلوفر اومدند .نیلوفر دختر خاله ی امیرحسین با آقاجون اومدآخه اولش قرار نبوده مامان وباباش هم بیاند بعد تصمیم گرفتند که بیاند خلاصه شبش هم خاله وجیهه و عمو عباس ونازنین فاطمه اومدند ..حسابی جمعمون جمع شد فقط ...
16 خرداد 1393

در کنار تو شیرینه

دیروز جمعه تصمیم گرفتیم بریم یه جای خوش آب وهوا بابایی با آقاجون اینا هماهنگ کرد وقرار شد که باهمدیگه بریم  صبح وسیله هامون را جمع کردیم و راه افتادیم به سمت...      بابایی گفت سیاوشان در استان مرکزی نرسیده به آشتیان یه امامزاده ای هم اونجا هست خیلی هم خوش آب وهوا وسر سبزه.خلاصه حرکت کردیم ورفتیم بعد از طی کردن تقریبا یک ساعت ونیم راه بلاخره رسیدیم .جای سرسبزی بود وامامزاده بی بی فاطمه صغری که خواهر حضرت معصومه(س) اونجا بود این عکس هم نمایی زیبا از گنبد طلایی ودرختهای سرسبز اون منطقه اینجا هم امیرحسین مشغول چوب بازی     اینجا امیرحسین با فرغونش خاک میاره و میخواد بندایی(بنایی) ...
10 خرداد 1393