امیرحسین ناز ماهدیه خداامیرحسین ناز ماهدیه خدا، تا این لحظه: 13 سال و 2 ماه و 19 روز سن داره

امیرحسین ناز ما هدیه خدا•: * ¨ ¨ *: •

حرفهای شیرینت وبازیهای قشنگت

  سلام عزیز دلم،پسر گلم میخوام از شیرین زبونیت در ایام عید یه خاطره برات بزارم میدونم که هروقت هم حالا خودمون و هم وقتی که خودت بزرگ شدی و خوندی خندت میگیره از این حرفهات.پس بیا دنبالم یه صفحه ورق بزن وبیا ادامه مطلب که بخونی داستان از اینجا شروع شد که پسرگل من کوچولوتر که بود میخواست بگه تخم مرغ میگفت تمبغولو .این بود که هرکی فهمیده بود بهش میگفت امیرحسین بگو تخم مرغ و در ایام عید هم یه روز که خونه آقاجون بودیم دختر خاله آقاجون اومده بود خونشون که دایی علی وعمو سعید دوباره بهت گفتند بگو تخم مرغ ،تو هم یه بار گفتی با اینکه دیگه یاد گرفتی قشنگ میگی تخم مرغ اما از روی شیطنتی که داری بازم گفتی تمبغولو دختر خاله آقاجون با  پرس...
25 فروردين 1393

پسرم و عروسک

  امیر حسین عزیزم تو عاشق عروسکهای جلوی مغازه ها شده ای،هر وقتی که بیرون میریم از بابایی میخوای که ببردت پیش عروسک.با اون زبون شیرینت میگی بابابریم بینیم عروسکه هس یا نه،دیشب بابایی وقتی اومد خونه گفت عروسکه امشب بودش برا همین هم رفتیم بستنی فروشی تو هم کلی ذوق کردی رفتی پیش عروسک ،اونم تورا بغلت کرد ومنم چندتا عکس گرفتم ازتون.            این عکسها را هم پارک رفتیم ازت گرفتم         تازه دوتا شیر سنگی هم بودند که وقتی اومدیم بیام خونه میگفتی با شیرا عسک نگلفتم ...
3 آبان 1392

خداحافظی کردنهای گل پسری

    این روزها  وقتی میخوایم از خونه آقا جون برگردیم بیایم خونه خودمون ،اقاپسر با مادر جون وآقاجون اینطوری خداحافظی میکنه   آقاجون بیا یه بوس بده ،یالا بده.مادر جون بیا بوس بده ،یالا بده.بعدش هم میگه خدافظ   گل من :با این شیرین زبونیات وشیرین کارییات خوب خودتو تودل آقاجون ومادر جون جا کردی شیطون مامان بازی با انگشتان دست یه بازی قدیمی   ...
3 آبان 1392

شعرهای گل پسرم

      سلام به دوستای خوب امیرحسین،گل پسر من چند تا شعر یاد گرفته،که  وقتی میخواد بخونه میگه تو گوش بده   من بگم ،که این شعرها رو من با زبون خودش اینجا مینویسم                   یه توپ دارم قلقلیه     سوخو،سفیو،ابیه                                                 &nb...
3 آبان 1392
1