امیرحسین و سینما
توآمدی و خدا خواست کودکم باشی
و بهترین غزل توی دفترم باشی
تو آمدی که بخندی ، خدا به من خندید
بیا گلم که خدا خواست کودکم باشی
تو آمدی و خدا خواست از همان اول
تمام دلخوشی روز آخرم باشی
سلام گلم.سلام گلپسری سلام قند عسلی
بلاخره بعد از چند وقت که میخواستیم ببریمت به سینما تا با محیط سینما هم آشنا بشی شنبه اول شهریور فرصتی شد تا بریم هر چند فیلمش برای رده سنی شما نبود ولی چون خیلی دوست داشتی تا زودتر ببریمت به سینما رفتیم.
فیلم کلانشیکف سانس آخر یعنی ساعت یازده شب سینما تربیت رفتیم.وقتی که وارد شدیم خیلی برات جالب بود اینهمه صندلی با یه پرده ی بزرگ.رفتیم وسط سالن نشستیم خیلی خوشت اومده بود خوراکیها که برات برده بودم را که نخوردی فقط نشسته بودی وفیلمو میدیدی.از اونروز هم هر کس را میبینی میگی رفتم سینما کلانشینکف دیدم.
روز سه شنبه 28 مرداد رفتیم جمکران .تو راه گفتی بابایی اللهم بخونیم منظورت دعای فرج بود علاقه شدیدی پیدا کرده بودی اونشب که این دعا را بخونی من فکر کردم برات سنگینه و حالا زوده تا یاد بگیری بابایی گفت میخوای یه سوره دیگه یاد بگیری این شد که سوره ناس را برگشتنه بهت یاد دادیم،تو هم تکرار کردی فردا صبح گفتم امیرحسین میای دوباره بخونیم دوباره باهم تکرار کردیم دیگه هرچی گفتم بیا بخونیم قبول نکردی یکدفعه تبلت دست بود گفتم امیرحسین بیا صدات را جمع کنم بیا تو قرآن بخون منم جمع میکنم با اشتیاق قبول کردی وشروع کردی به خوندن سوره ناس.منو میگی آفرین ماشالله به پسرگلم یاد گرفته بودی واین چهارمین سوره ایه که حفظ شدی
هنوز هم تمایل داری که دعای فرج را یاد بگیری وتا حالا نصف دعا را یاد گرفتی.خدایا شکرت به خاطر همه ی داده هایت وحتی نداده هایت ،خدایا شکرت به خاطر اینکه همچنین پسر گل و باهوشی را نصیبمون کردی .
به خاطر علاقه زیادی که به مهد داشتی ثبت نامت کردیم مهد قرآن تا اگه خدا بخواد از اول مهر بری مهد
برای من که خیلی سخته که نصف روز ازت دور باشم .لباس فرم هم برات گرفتیم ،عکس سه در چهار وخلاصه داریم وسایلت را آماده میکنیم تا ....
اینم یه پسر خوشتیپ با اولین لباس فرم
جدیدا به رنگ آبی خیلی علاقه پیدا کردی چند روز پیش میگفتی بابا برا من یه قفس بگیرید آبی باشه جوجوش هم آبی باشه خونه ش هم آبی .لباس مهد هم برام آبی بگیرید خلاصه هر چیزی را ابی میخوای.برا همین هم من این پستت را آبی انتخاب کردم.
وقتی کوچولوتر بودی برات شبها لالایی میخوندم تا خوابت ببره ،کمی بزرگتر شدی با قصه هایی که میگفتم میخوابیدی و اصلا کتاب قصه دوست نداشتی تا برات بخونم اما جدیدا به کتاب علاقه پیدا کردی وهر شب یه کتاب میاری تا برات بخونم این هم عکس کتابهات که خیلی هم دوستشون داری
اسم کتابهات:حسنی میخوادپر بزنه، کلاغ زاغی ومار بدجنس،دوست نازنین کتاب،شنل قرمزی،ببین خدا چه ها داد،تی تی ونی نی و عمو آتش نشان،پدر بزرگهای حرف شنو ومشارکت با شهرداری ورنگ آمیزی باب اسفنجی.از بین این کتابها شنل قرمزی و عمو آتشنشان را خیلی دوست داری.