آبله مرغان
سلام به همه ی دوستان گلم
روز چهارشنبه عصر 26 شهریور عازم رفتن به سمت دیارمون(اصفهان)شدیم شب بود که رسیدیم خونه ی آقاجون
پنج شنبه هم خونه اقاجون بودیم شب برای شام رفتیم پارک . روبروی خانه هنرمندان نشستیم اونشب خیلی خوش گذشت .فردا صبح هم آقاجون و مادر جون هم اومدند اصفهان .مادر ناهار را آماده کرد وراهی امامزاده شاه سید علی (حوالی شهررضا )شدیم.بعد از ناهار هم یه سری به روستامون که همون نزدیکی رفتیم وغروب بود که برگشتیم اصفهان .شنبه صبح بابایی و آقاجون ومادر جون برگشتند و قرار شد ما چند روزی خونه ی آقاجون بمونیم .روز یکشنبه صبح با خاله (و امیررضا)و مادر و نیلوفر ونازنین رفتیم برای گردش خیلی خوش گذشت ظهر که برگشتیم خونه اومدم لباسهای گلپسری را عوض کنم دونه های قرمزی تو بدنش دیدم به مادر که نشون دادیم فوری گفت آبله مرغونه.
فردا صبح آقاجون و مادر جون هم اومدند اصفهان .مادر ناهار را آماده کرد وراهی امامزاده شاه سید علی (حوالی شهررضا )شدیم.بعد از ناهار هم یه سری به روستامون که همون نزدیکیه رفتیم وغروب برگشتیم اصفهان .شنبه صبح بابایی و آقاجون ومادر جون برگشتند و قرار شد ما چند روزی خونه ی آقاجون بمونیم .روز یکشنبه صبح با خاله (و امیررضا)و مادر و نیلوفر ونازنین رفتیم برای گردش خیلی خوش گذشت ظهر که برگشتیم خونه اومدم لباسهای گلپسری را عوض کنم دونه های قرمزی تو بدنش دیدم به مادر که نشون دادیم فوری گفت آبله مرغونه.شب که شد دکتر رفتیم که گفت بله آبله مرغونه .خلاصه این چند روز که اصفهان بودیم نتونستیم جایی بریم نیلوفر ونازنین وامیر رضا اومدند خونه ی آقاجون اما من خیلی میترسیدم که اونها هم بگیرند.خاله ها میگفتند اشکال نداره حالا بگیرند بهتره اما من دیگه روز آخربا اصرار خاله مرضیه رفتیم ناهار خونشون .روز پنج شنبه هم آقاجون بردمون ترمینال سوار اتوبوس شدیم و برگشتیم .خدا را شکر برای هیچ چیزی اذیتم نکردی آبله مرغون هم که در آوردی اصلا اذیت نکردی و خیلی راحت باهاش کنار اومدی