اولین اردو
سلام عزیزم .دیروز دوشنبه 8 دی ماه برای اولین بار با بچه های مهدتون قرار شد برید پارک شادی رنگین کمان
خیلی خوشحال بودی از روز قبلش همینطور سوال میکردی پس کی میرم مهد تا بریم رنگین کمان.
ظهر که شد ساعت یک خوابت گرفته بود
بهت گفتم بخواب وقتی کارهامو کردم صدات میکنم تابریم
اما دل تو دلت نبود و حاضر نشدی که بخوابی ترسیدی خواب بمونی و نرسی به مهد
ساعت یک ربع به دو آماده ی رفتن شدیم وقتی رسیدیم مهد رفتی پایین پیش مربیهاتون ،بعد از پنج دقیقه اومدم پیشت دیدم مربیهاتون مشغول نقاشی روی صورت بچه ها هستند
بیا ادامه مطلب تا بقیه اش را بخونی و ببینی
ساعت دو و نیم بلاخره اتوبوس اومد وشما رفتید تا سوار اتوبوس بشید
ساعت سه نوبت داشتید .ساعت پنج اومدم دنبالت وقتی اومدید خوشحال بودی معلوم بود که خیلی خوش گذشته ،سوار و شده بودی
با اینکه هر ماه خودمون میریم اما اینبار چون با دوستات بودی بیشتر خوش گذشته بود.
صورتت را نشستی گفتی میخوام بابا ببینه بابایی که از کار اومد یکدفعه ترسید چون سر بینیت قرمز بود
بعد میخواستیم بریم خونه ی آقاجون هر کار کردم که صورتت را بشورم نذاشتی اونجا هم که رفتیم مادر جون تا دیدت یکدفعه جا خورد و اونم ترسید.از دست تو وروجک شیطون
انشالله که همیشه شاد وخندان باشی .
امروز دوشنبه 9 دی تقریبا ساعت ده ونیم بود که تلفنزدم به دوست وبلاگیمون مامان محمد پارسای عزیز ویاسمن جون .از اینکه تونستم باهاشون صبحت کنم خیلی خوشحالم ایشالله که بزودی همدیگرو ببینم.