یک اتفاق ،یک دیدار
سلام پسرم امروز برای خرید کاموا رفته بودیم مغازه .اونجا که بودم یک دفعه دوتا بچه را دیدم که به نظرم خیلی آشنا اومدندبا خودم گفتم خدایا من اینا را کجا دیدم چقدر آشنا هستند بعداز کمی فکر یاد اومد.. .اونا دوستای وبلاگیمون هستند.به بابایی گفتم اینا دوستای وبلاگیموند گفت اگه مطمئنی برو پیششون.رفتم دست زدم روی شونه ی خانمی که به نظرم مامانشون بود گفتم سلام شما مامان محمد پارسا ویاسمن نیستید اون خانم هم گفت بله. وبلاگ فرشته های ناز.وقتی گفتم من دوست وبلاگیتون مامان امیرحسینم یه دفعه شوکه شد وجا خورد خودم هم همینطور نمیدونم چطوری صحبت کردیم اما از اینکه تونستم ببینمشون خیلی خوشحال شدم .وقتی اومدم بیرون دیدم داری بچه ها را میبینی و میخندی گفتم امیرحسین اینها دوستات بودند میرم تو اینترنت عکساشون را نشون میدم گفتی اسمشون چیه گفتم محمد پارسا و یاسمن.تو هم خیلی خوشحال شدی . این یه خاطره ای بود که دوست داشتم برات اینجا به یادگار بمونه .
آدرس وبلاگشون هم اینه