جایزه
چند روز پیش که سرماخورده بودی رفتیم تا آمپولی که آقای دکتر برات نوشته بود را بزنیم که خیلی گریه
کردی این شد که منم طاقت نداشتم تا گریهاتو ببینم گفتم حالا میریم برات یه جایزه میخرم تا اسم جایزه
را شنیدی
گریهات تموم شد با هم رفتیم کتابفروشی نزدیک مطب و برات سی دی اتوبوسهای شلوغ وکتاب شعر
حسنی می خواد پر بزنه را خریدیم و تو خیلی خوشحال شدی
این عکسهاش را گذاشتم تا اگه اثری در آینده ازشون نموند عکسهاش برات یادگاری بمونند
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی