نمایشگاه و پسرک شیطون بلا
امروز صبح رفتیم نمایشگاه کتاب کودک و نوجوان.اونجا خیلی غرفه های جالبی داشت که شما هم خوشت اومده
بود یکی از غرفه ها نقاشی وکاردستی بود که بچه ها می رفتند اونجا مینشستند ونقاشی میکشیدند تو هم
رفتی و کاغذ گرفتی وشروع کردی به نقاشی کشیدن
این نقاشی را هم شما کشیدی عزیـــــــــــــــــــــــزم
بیا دنبالم ،آخه ادامــــــــــــــه داره
بعد رفتیم غرفه قرآن که بچه ها قران میخوندند وجایزه میگرفتند گلپسرمن هم که شما باشید سوره توحید را خوندی واین کارتها را گرفتی
بعد هم رفتیم به غرفه سلامت اونجا قد و وزن بچه ها را اندازه میگرفتند.قدجنابعالی:98 وزنت:15/5
بعد رفتیم به یکی از غرفه ها برای خرید کتاب واین کتاب ها را برات گرفتیم
کتاب وسایل نقلیه ی من وتو را خودت انتخاب کردی نقاشی بکش و پاک کن با ببین و بگو را من وبابایی برات انتخاب کردیم عزیزم کتابهات را خیلی دوستشون داری.
بعد هم اومدی به شهر بازی که برای بچه ها در نظر گرفته شده بود چند تا بازی بود از جمله سرسره بادی که تو خیلی خوشت نیومد فقط اینو سوار شدی
تو این نمایشگاه خیلی بهت خوش گذشت.
اینروزها به همه چیز همه وسایل کار داری تا اندازه ای که من مجبور میشم یه تغیر دکوراسیون
اساسی تو خونه ایجاد کنم .خودت این عکسو ببین وقضاوت کن ببین حق با کیه؟تا بقیه داستان را برات
بگم
خودت بگو این چنگال سالاده یا هدفون؟بله امیرحسین خان اینروزها چنگال سالاد را برمیداری و خواننده میشی برامون .میخونی شامپوی بچه گونه چشمو نمی سوزونه
این یه نمونه از شیرین کاریهاته .
چند روزی بود که سر کشوی میز آرایش بودی وکشو را خالی میکردی از کارتهای داخل کشو گرفته تا قیچی و
کرم و دوربین خلاصه همه وسایل ،تا اینکه منم برای حفاظت از پاهای شما که یه وقت خدا نکرده کشو نیافته رو پای جنابعالی اومدم
وجای میز را تو جا رختخوابی باز کردم و اونجا گذاشتمش
حالا دیگه میز آرایش از دست شما در امانه.این تغییر دکوراسیون اساسی بود که انجام دادم شما هم نظر دادید (برای اینکه کم نیاری )میگی آره به نظر من اینجا جاش خوبهخدایش راست میگی بد هم نشده.
آخ جون رنگین کمان،آخ جون باب اسفنجی:
چندشب پیش رفته بودیم مهمونی وقتی که میخواستیم برگردیم جنابعالی اسرار کردید که بریم رنگین
کمان.حالا هر چی منو بابایی میگفتیم دیره ،برسیم اونجا باید زود برگردیم شماگوش نمی دادی وحرف
خودت را میزدی که بریم(ساعت 10 ونیم شب)خلاصه رفتیم و چقدر خوشحال شدی تا اونجا رسیدیم
گفتی آخ جون رنگین کمان و رفتی چندتا اسباب بازی(قطار،هواپیما،ماشیـــــــــــــــن شارژی،استخر توپ و
یکی، دوتایی از این اسباب بازیهایی که آهنگ میزنندوحرکت میکنند)را بازی کردی.بابایی هم رفت و این
استوانه ها که پر عروسکه را دید و گفت بزار یه باب اسفنجی براش با این چنگکها بگیریم یکبار من امتحان
کردم یکبار بابا تا بابا موفق شد وبرات این باب اسفنجی خوشگلو گرفت ،اورد بهت داد دوباره با کلی ذوق
وشوق کودکانه گفتی آخ جون باب اسفنجی
ایشالله که همیشه شاد باشی و من و بابایی همیشه گل خنده را رو لبهای کوچولو ونازت ببینیم.
پسرم چیزی تا پایان ســــــــــه سالگیت نموده دقیقا حالا که این مطلب را برات نوشتم
2 سال و 11 ماه و 19 روز و 7 ساعت و 28 دقیقه و 47 ثانیه سن داری
قربونــــــــــــــــــــــاینــــــــــــــــــــــــــــــــــشیطونیها
تــــــــــــبشمـــــــــــــــــــــمنـــــــــــــــــــــعزیزم