از شیرین زبونی تا شیرین کاری
پسر گلم تازگیا خیلی علاقه پیدا کردی قصه بگی دیشب قبل از خوابیدن بهت میگم بریم مسواک کنیم میگی بزار یه قصه برات بگم بعد.و قصه را اینجوری برام گفتی:
یکی بود یکی نبود غیر از خدا هیچکی نبود یه روز یه انگور داشته تو خیابون رد میشده یدفعه یه ماشین میاد از روش میره انگوره له میشه قصه ما به سر رسید کلاغه به خونش نرسید رفتیم بالا دوغ بود رفتیم پایین ماست بود قصه ما راست بود
قصه پری کوچولو را هم نیلوفر یادت داده اینجوری میگی :یه روز یه پری کوچولو بوده کفشش میوفته تو آب میخواسته در بیاره که یه جوجه میبینه جوجه میره براش درمیاره قصه ما به سر رسید کلاغه به خونش نرسید رفتیم بالا دوغ بود رفتیم پایین ماست بود قصه ما راست بود
وقتی بابا میاد سراغ کامپیوتر فوری میای ومیگی بابا بیا ماشین بازی کنیم چون این سی دی بازی را نمایشگاه بهت دادند همیشه میخوای که بیا بازی کنی حالا وقتی هم بازی میکنی همچین جوگیر میشی که نگو دیگه نمی خوای پاشی از جلوی کامپیوتر.
حالا بریم ادامه
دیشب رفته بودیم خونه دوست بابایی اونجا با بچه ها خیلی بازی میکردی رفته بودی یه انبر برداشته بودی ودنبال بچه ها میکردی میگفتی میخوام موهاتون را بکنم نمی دونم اینو بچه ها گفته بودند تو یاد گرفتی یا...اونشب هم خیلی بهت خوش گذشت
یه روز بعد از ظهر باهم رفتیم خونه دوست من که همسایه هم هستیم دوستم که تو بهش خاله میگی دوقلو داره دوقلوها دو ماهشونه تو هم که عاشق بچه هستی گفتی می خوام ازشون عکس بگیرم این عکسها را خودت گرفتی خاله فریبا هم گفت نگه دار بزرگ شدن ببینیم چه شکلی بودن منم گفتم اشکال نداره می زارم تو وبش تا یادگاری بمونه
این حدیثه خانوم
اینم محمد حسن