امیرحسین ناز ماهدیه خداامیرحسین ناز ماهدیه خدا، تا این لحظه: 13 سال و 3 ماه و 3 روز سن داره

امیرحسین ناز ما هدیه خدا•: * ¨ ¨ *: •

امیر حسین و انگلیسی

  گل پسرمامان چند روزه چند تا کلمه ی انگلیسی بهت یاد دادم .وتوهم ماشالله مثل همیشه باهوشی ویاد گرفتی.بهت میگم امیر حسین سلام:میگی هلو.گربه :کت.شب به خیر:گود نایت.صبح به خیر :گود مورنینگ.الهی قربونت برم گلم   تو  برای من  قشنگترین و شیرین زبون وبهترینی  عزیزم ...
23 آذر 1392

پسرم قران می خونه

  گل مامان چند روزیه که یاد گرفتی سوره توحید را برامون میخونی،الهی من فدات بشم که قران میخونی     وحالا به زبان امیرحسین :     بسم الله رحمن رحیم قل هوالله احد الله صمد(صمند) لم یلدولم یولد( اولد)ولم یکل له کفوا احد       از شیرین کاریهات هرچی بگم کم گفتم.دیروز رفته بودیم خونه آقاجون وشما طبق معمول همیشه که باید یه چیزی از مغازه بخری.این دفعه دیگه برامون چیتوز طعم خوش لحظه ها می خواستی که موفق هم شدی بگیری.حالا اومدی وباز کردی داری میخوری اسنک سیب زمینی با سرکه بود تو هم مثل چیپس میگی با ماست می خورم.مامان میگه امیرحسین تعارف کن .تو هم میگی بزار بزنم تو ماست براتو ن بیارم ...
23 آذر 1392

طرح تنبلی چشم کودکان

    طرح سنجش بینایی کودکان از 6ماه تا 6 ساله یکماهی است که شروع شده.این طرح هر سال در سراسر کشور اجرا میشه   ما هم امیرحسین را برای سنجش بینایی بردیم به یکی از همین مراکز بهداشت اما ... وقتی که رفتیم اونجا چند تا بچه بزرگتر از امیرحسین بودند که نمی تونستند جهتها را تشخیص بدند برا همین هم نوبت ما که شد گفت باید ببرید به این آدرس تا با دستگاه معاینه بشند.وچون اونروز دیر شده بود بابایی گفت فردا میریم.فردا رفتیم و خدا را شکر که گفتند چشمهای گل پسرما خیلی خیلی خوبند.تا سال آینده که این طرح دوباره اجرا بشه ودوباره گل پسرمون را ببریم.   ...
17 آذر 1392

جایزه

  چند روز پیش که سرماخورده بودی رفتیم تا آمپولی که آقای دکتر برات نوشته بود  را بزنیم که خیلی گریه کردی این شد که منم طاقت نداشتم تا گریهاتو ببینم گفتم حالا میریم برات یه جایزه میخرم تا اسم جایزه را شنیدی گریهات تموم شد با هم رفتیم کتابفروشی نزدیک مطب و برات سی دی اتوبوسهای شلوغ وکتاب شعر حسنی می خواد پر بزنه را خریدیم و تو خیلی خوشحال شدی این عکسهاش  را گذاشتم تا اگه اثری در آینده ازشون نموند عکسهاش برات یادگاری بمونند               ...
15 آذر 1392

چکاپ مرواریدهای خوشگل پسرم

  تقریبا دوهفته پیش بود که برای چکاپ دندونهات بردیمت به کلینیک دندان پزشکی   اول که رفتیم اونجابه چشمت مثل تالار اومد ( به خاطر دکوراسینونی که داشت وپرده ها ولامپهای رنگاورنگش) من که پیش خودم میگفتم این وروجک نمیزاره دکتر دندونهاشو معاینه کنه ولی تو به من نشون دادی که  اشتباه فکر کردم وخیلی راحت دهنت را باز کردی تا خانوم دکتر دندونهاتو معاینه کنه آفرین پسر گلم .وبعد از معاینه به من گفت که دو،سه تا از دندونهات کمی پوسیدگی داره ولی حیفه حالا دست بزنیم مسواک بزنه بعد سه ماه دیگه بیارش تا دوباره ببینم .بعد که  از تخت اومدی پایین خانوم دکتر هم بهت یه بادکنک هدیه داد .   ...
10 آذر 1392

شعرهای جدید امیرحسین

  تو یک پست برات از شعرهایی که یاد گرفته ای وبرام میخونی را گفته بودم و اما حالا چند تا شعر جدید دیگه هم یاد گرفته ای که هر چند نصفه نصفه می خونی اما خیلی شیرینه     شعر اصفهان عمو پورنگ را به این صورت میخونی:اصپهانو دوس دالم نصپه جهانودوس دالم  حتما باید روی صندلی بری وبخونی وقتی بهت میگم چرا میری بالا میگی:دیدی امیر محمد رفت بالا شعر عمو قناد سلام سلام عمو جون را هم یاد گرفتی و میخونی: سلام به بچه های خندون سلام سلام سلام عمو جون سلام به بچه های شیطون سلام سلام عمو جون و ........... آهویی دالم خوشکله فلار کرده زدسم دورییش برایم مشکله کاشکی اونو میبسم ای خدا چیکا کنم اهومو پیدا کنم ا...
17 آبان 1392

اولینهای امیرحسین

  پسرم اولین ها را برایت میگزارم چون میدانم برای  تو هم  مثل من وبابایی خیلی خیلی جالب است که چه موقع و چند ماهگی چه کارهایی کرده ای؟!!!   در 10 روزگی به زیارت حضرت معصومه رفتیم   در 48 روزگی اولین عروسی را رفتی   در 50 روزگی اولین سفرت که به اصفهان بود را داشتی   اولین سیزده بد ر امیرحسین را اصفهان بودیم   پنج ماه ونیم که داشتی کلمه ماما را گفتی و من را ذوق زده کردی و  شش ماه ونیمه بودی که کلمه بابا را برزبان آوردی وقند تودل بابایی آب کردی   در 5 ماهگی برای اولین بار به زیارت امام رضا(ع) (اولین سفرت به مشهد) رفتی  ...
10 آبان 1392

صبر کم مامان

  گل من اونروزهها که کوچولو ( به قول خودت نی نی) بودی  وقتی خواب میومد سراغت ،باید بغلت میکردم وراه میرفتم و برات اول آهنگ   لالایی را میگزاشتم وبعد هم خودم   برات لالایی میخوندم.اوایل زیاد برام سخت نبود ولی هرچه بزرگتر میشدی   سختر میشد تا جایی که ،منه کم حوصله می گفتم خدایا یعنی میشه، خودش یادبگیره بخوابه و خدا خیلی زودتر از این که من فکرشو میکردم  به من نشون داد زمان کمی بعد از اینکه از شیر گرفتمت ،دیگه هر وقت خودت خواب میاد سراغت میخوابی حتی  بدون آهنگ وبدون لالایی.حالا بعضی وقتها یادت اونروزها میافتی ومیگی برام لالایی بخون. این هم م...
9 آبان 1392