یه روز تعطیل
اینجا رفتی بالا تازه یادت افتاده عینکتو بدی به من اینجا هم خوابیدی تو تونل وراه رو بستی تا بچه ها نرند یا بیاند از روی تو رد بشند امروز نزدیکهای ظهر بود که رفتیم بیرون برای کاری .وقتی که دیگه کارمون تموم شد یه پارک سر راهمون بود که بابایی توقف کرد تا امیرحسین بازی کنه .وقتی که رفتی تا سرسره بازی کنی دیدم وای که چقدر کثیفه.آخه اون پارک تو مسیر مسافرهاست .چرا کثیف نمیدونم به بابایی گفتم وسریع از اونجا موندن منصرف شدیم ترجیح دادیم بیایم خونه . این نقاب را تو پارک برات خریدیم دیده بودی امدی گفتی من عکس پنگول را میخوام وقتی رفتیم تا بخریم این را خوشت اومد وبر داشتی. دیشب گفتی مامان برام فرفر...